گنجور

 
خواجوی کرمانی

آنک هرگز نظری با من شیدا نکند

نتواند که مرا بی سر و بی پا نکند

دوش می گفت که من با تو وفا خواهم کرد

لیک معلوم ندارم که کند یا نکند

اگر آن حور پری رخ بخرامد در باغ

نبود آدمی آنکس که تماشا نکند

خسرو آن نیست که از آتش دل چون فرهاد

جان فدای لب شیرین شکر خا نکند

گل چو بر ناله ی مرغان چمن خنده زند

چکند بلبل شب خیز که سودا نکند

هر که را تیغ جفا بر دل مجروح زنی

حذر از ضربت شمشیر تو قطعا نکند

چون توانم شدن از نرگس مستت ایمن

کان چشم تو کند کافر یغما نکند

گل خیری چو بر اطراف گلستان گذرم

نتوانم که رخم بیند و صفرا نکند

هر که احوال دل غرقه بداند خواجو

اگرش عقل بود روی بدریا نکند

 
 
 
اوحدی

دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند

که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند

این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز

کس ندانم که جفا داند و بر ما نکند

بوسه‌ای گر بربودم ز لبت طیره مشو

[...]

خواجوی کرمانی

هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند

یا جفا بر من دلخسته ی شیدا نکند

هر که سودای سر زلف تو دارد در سر

این خیالست که سر در سر سودا نکند

چشم شوخت چه عجب گر دل مردم بربود

[...]

جهان ملک خاتون

از چه رو لعل تو درمان دل ما نکند

چون دلم غیر رخت میل به هر جا نکند

چه کنم با دل سرگشته ی بی آرامم

کز جهان غیر لبت هیچ تمنّا نکند

گوید آن یار جفاپیشه وفا با تو کنم

[...]

اهلی شیرازی

از تماشای تو کس منع دل ما نکند

صورت خوب که بیند؟ که تماشا نکند

پیش ما دار فنا مرتبه معراج است

جز شهید غمت این مرتبه پیدا نکند

پر مکن عیب سیه رویی خورشید پرست

[...]

صائب تبریزی

رفع دلتنگی من نشأه صهبا نکند

هیچ کس غنچه پیکان به نفس وا نکند

از سپر، تیر قضا روی نمی گرداند

سیل از خانه در بسته محابا نکند

گر شود دامن پیراهن یوسف صد چاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه