گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

دوش پیری یافتم در گوشه ی میخانه ئی

در کشیده از شراب نیستی پیمانه ئی

گفت در مستان لا یعقل بچشم عقل بین

ور خرد داری مکن انکار هر دیوانه ئی

گرچه ما بنیاد عمر از باده ویران کرده ایم

کی بود گنجی چو مادر کنج هر ویرانه ئی

روشنست این کانک از سودای او در آتشیم

شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانه ئی

دل بدلداری سپارد هر که صاحبدل بود

کانک جانی باشدش نشکیبد از جانانه ئی

آشنائی را بچشم خویش دیدن مشکلست

زانک او دیدار ننماید بهر بیگانه ئی

هر که داند کاندرین ره مقصد کلی یکیست

هر زمانی کعبه ئی برسازد از بتخانه ئی

دل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمر

یا بافسونی رود بر باد یا افسانه ئی

حیف باشد چون تو شهبازی که عالم صید تست

در چنین دامی شده نخجیر آب و دانه ئی