گنجور

 
واعظ قزوینی

ای که از سودای گنج سیم و زر دیوانه‌ای

هست گنج عبرتی در کنج هر ویرانه‌ای

رزق را آرام جز در کام روزی‌خوار نیست

رو به سوراخ دهن، موری بود هر دانه‌ای

در جهان کج‌نهاد از راستی نبود نشان

غیر حرفی راست، گاهی، آن هم از دیوانه‌ای

ریخت چون دندان، شود پیچیده تقریر کلام

هست دندان در دهن، زلف سخن را شانه‌ای

نیست از جوشیدن خلق جهان با یکدگر

در میان جز جوش طفلان بر سر دیوانه‌ای

آشنارویی ندیدم در جهان واعظ، مگر

گاه حرف آشنایی، آن هم از بیگانه‌ای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode