هر که شد با ساکنان عالم علوی قرین
گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین
ایکه در کوی محبت دامنافشان میروی
آستین بر آسمان افشان و دامن بر زمین
چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست
چینِ زلفش فارغ از تاب و خمِ ابرو ز چین
رَخت هستی از سر مستی بنه بر آستان
دست مستی از سر هستی مکش در آستین
بگذر از اندوه و شادی وز دو عالم غم مدار
یا چو شادی دلنشان شو یا چو اندُه دلنشین
میکِشد ابروی ترکان بر شهِ خاور کمان
میکند زلفِ بتان بر قلبِ جانبازان کمین
کافرم گر دینپرستی در حقیقت کفر نیست
کانک مومن باشد ایمانش کجا باشد به دین
گر کُشند از راه کینش ور کِشند از راه مهر
مهربان از مهر فارغ باشد و ایمن ز کین
حور و جنت بهر دینداران بود خواجو ولیک
جنتِ ما کوی خمارست و شاهد حور عین