نیست در موکب جهان مردی
نیست بر گلبن فلک وردی
پدر مکرمت ز مادر دهر
فرد مانده است، بینوا فردی
رصد روز و شب چه میباید
که ندارد ره کرم گردی
چیست از سرد و گرم خوان فلک
جز دو نان این سپید و آن زردی
درد بخل است جان عالم را
الامان یارب از چنین دردی
من که خاقانیم ز خوان فلک
دست شستم که نیست پس خوردی
ناجوان مردم ار جهان خواهم
که ندارد جهان جوان مردی
همتم رستمی است کز سر دست
دیو آز افکند به ناوردی
خواجهای وعدهٔ نوالم داد
بر زبان عزیزتر مردی
گفتم آن مرد را که به دلت
بپذیرم یکی ره آوردی
که بسا مخلصا که شربت زهر
نوش کرد از برای همدردی
خواجه وعده وفا نکرد و وفا
کی کند هیچ بخل پروردی
گرچه او سرد کرد خاطر من
گرم شد هم نگفتنش سردی
دل که آزرد اگر بدانستی
کو کسی نیست هم نیازردی
دیر دانست دل که او کس نیست
ورنه از نیست یاد چون کردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شدی ایمن چو نام او بردی
در طریقت قدم بیفشردی
در دلم گرم و، بر لبم سردی
گه همه عطر و، گه همه گردی
سرعت عقل در جهانگردی؟
جنبش روح در جوانمردی؟
می عشق و صفا اگر خوردی
دراین خنب از چه چون دردی
هیچ یاری بود که برگردی
بعدِ چندین که دوستی کردی
از تو گو روزگار برخور ، ما
برنخوردیم و خونِ ما خوردی
دلِ خلقی بسوختی آخِر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.