گنجور

 
خاقانی

جدلی فلسفی است خاقانی

تا به فلسی نگیری احکامش

فلسفه در جدل کند پنهان

وانگهی فقه برنهد نامش

مس بدعت به زر بیالاید

پس فروشد به مردم خامش

دام در افکند مشعبدوار

پس بپوشد به خار و خس دامش

مرغ را هم به لطف صید کنند

پس ببرند سر به ناکامش

علم دین پیشت آورد وانگه

کفر باشد سخن به فرجامش

کار او و تو تا گه تطهیر

کار طفل است و آن حجامش

شکرش در دهان نهد و آنگه

ببرد پاره‌ای ز اندامش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

مست گشتم ز لطف دشنامش

یارب آن می بهست یا جامش

عنبرش خلق و زلف هم خلقش

حسنش نام و روی هم نامش

دل به چین رفت و بازگشت و ندید

[...]

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

نی که از بیم خوی خودکامش

باد را راه نیست بر بامش

مولانا

مست گشتم ز ذوق دشنامش

یا رب آن می بهست یا جامش

طرب افزاترست از باده

آن سقط‌های تلخ آشامش

بهر دانه نمی‌روم سوی دام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه