گنجور

 
خاقانی

جمال صفاهان نظام دوم

که گیتی سیم جعفر انگاشتش

چو قحط کرم دید در مرز دهر

علی‌وار تخم کرم کاشتش

دهان جهان نالهٔ آز داشت

به در سخاوت بینباشتش

به سلطانی جود چون سر فراشت

قضا چتر دولت برافراشتش

به معماری کعبه چون دست برد

زمانه براهیم پنداشتش

از آن کآفتاب سخا بود چرخ

ز روی زمین سایه برداشتش

جهان را همین یک جوان مرد بود

فلک هم حسد برد و نگذاشتش

چنان سوخت خاقانی از سوگ او

که با شام برمی‌زند چاشتش