گنجور

 
خاقانی

مرا شاه بالایِ خواجه نشانده است

از آن خواجه آزرده برخاست از جا

چه بایستش آزردن از سایهٔ حق

که نوری است این سایه از حق تعالی

نه زیرِ قلم جایِ لوح است چونان

که بالایِ کرسی است عرشِ مُعَلّا

نداند که از دورِ پرگارِ قدرت

بوَد نقطهٔ کل بر از خطِّ اجزا

معمّا بر از ابجد آمد به معنی

چو معنی که هم برتر آمد ز اسما

بخور از برِ عنبر آمد به مجلس

عقول از برِ انفس آمد به مبدا

کواکب بوَد زیرِ پایِ ملایک

حواری بوَد بر زبردستِ حورا

ببین نُه طبق برتر از هفت قلعه

ببین هفت خاتون بر از چار ماما

زمین زیر به کو کثیف است و ساکن

فلک به زبر کو لطیف است و دروا

الف را بر اعداد مرقوم ببینی

که اعداد فرعند و او اصل و والا

نه شاخ از برِ بیخ باشد مرتَّب

نه بار از برِ برگ باشد مهیّا

قیاس از درختانِ بُستان چه گیری

ببین شاخ و بیخِ درختانِ دانا

هنرمند کی زیرِ نادان نشنید

که بالایِ سرطان نشسته است جوزا

نه لعل از برِ خاتمِ زر نشیند

نه لعل و زر کل چنین است عمدا

دبیری چو من زیردستِ وزیری

ندارند حاشا که دارند حاشا

دبیر است خازن به اسرارِ پنهان

وزیر است ضامن به اشکالِ پیدا

دبیری ورایِ وزیری است یعنی

عطارد ورایِ قمر یافت ماوا

چو ریگی است تیره گران‌سایه نادان

چو آبی است روشن سبک‌روح دانا

نه آب از برِ ریگ باشد به چشمه

نه عنبر بر از آب باشد به دریا

گران‌سایه زیرِ سبک‌روح بهتر

چو سنگِ سیه زیرِ آبِ مصفّا

دو سنگ است بالا و زیر آسیا را

گران‌سِیر زیر و سبک‌سِیر بالا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode