گنجور

 
خاقانی

رخ تو، رونق قمر بشکست

لب تو، قیمت شکر بشکست

لشکرِ غمزهٔ تو بیرون تاخت

صف عقلم به یک نظر بشکست

بر در دل رسید و حلقه بزد

پاسبان خفته دید و در بشکست

من خود از غم، شکسته‌دل بودم

عشقت آمد، تمام‌تر بشکست

نیش مژگان چنان زدی به دلم

که سر نیش در جگر بشکست

نرسد نامه‌های من به تو ز آنک

پر مرغانِ نامه‌بر بشکست

قصه‌ای می‌نوشت خاقانی

قلم این جا رسید و سر بشکست

 
 
 
جهان ملک خاتون

روی تو رایت قمر بشکست

لب چون قند تو شکر بشکست

ماه رویت چو بدر گشت تمام

روشنایی روی خور بشکست

دُرّ دندان و حُقّه دهنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه