گنجور

 
خاقانی

رخ تو رونق قمر بشکست

لب تو قیمت شکر بشکست

لشکر غمزهٔ تو بیرون تاخت

صف عقلم به یک نظر بشکست

بر در دل رسید و حلقه بزد

پاسبان خفته دید و در بشکست

من خود از غم شکسته‌دل بودم

عشقت آمد تمامتر بشکست

نیش مژگان چنان زدی به دلم

که سر نیش در جگر بشکست

نرسد نامه‌های من به تو ز آنک

پر مرغان نامه‌بر بشکست

قصه‌ای می‌نوشت خاقانی

قلم اینجا رسید و سر بشکست