دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
ز پایم فکندی ز بس دست یازی
گل و مل تو را خادمانند از آن شد
وفای گل و صحبت مل مجازی
مرا جان درافکند در جام عشقت
گمان برد کاین عشق کاری است بازی
هلاک تن شمع جان است اگرنه
نیاید ز موم این همه تن گدازی
منم زین دل پر نیاز اندر آتش
تو آبی به لطف ای نگارا به نازی
تو آنی که با من خلاف طبیعت
درآمیزی و کشتن من نسازی
مپرس از دلم کز چهای چون کبوتر
بگو زلف راکز چه چون چنگ بازی
تو را چاکری گشت خاقانی آخر
خداوندیی کن به چاکر نوازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانا همانا فسونی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن چو خار از پسودن
بگاه ربودن چو شاهین و بازی
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن
[...]
نیازم ز گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی
ازیرا به شادی بنازم که دانم
دلم را نیازی و زو بینیازی
مرا عشق بهتر تو را حسن خوشتر
[...]
سپهر برین را همه بر سرفرازی
شد از همت و قدر دهقان غازی
کنون همچو بازیگران گاه کشتن
کند همتش را همی بندبازی
بود کهتری آرزو مهتران را
[...]
بتازی و ترکی بتازی ازین پس
چو بر حلبه عشق لختی بتازی
ببازی در این کوی آخر دل و جان
اگرچه درآئی باول ببازی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.