دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
ز پایم فکندی ز بس دست یازی
گل و مل تو را خادمانند از آن شد
وفای گل و صحبت مل مجازی
مرا جان درافکند در جام عشقت
گمان برد کاین عشق کاری است بازی
هلاک تن شمع جان است اگرنه
نیاید ز موم این همه تن گدازی
منم زین دل پر نیاز اندر آتش
تو آبی به لطف ای نگارا به نازی
تو آنی که با من خلاف طبیعت
درآمیزی و کشتن من نسازی
مپرس از دلم کز چهای چون کبوتر
بگو زلف راکز چه چون چنگ بازی
تو را چاکری گشت خاقانی آخر
خداوندیی کن به چاکر نوازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عشق و وابستگی شاعر به معشوق است. شاعر از درد و رنجی که به خاطر عشقش تحمل میکند صحبت میکند و به زیباییهای معشوق اشاره دارد. او احساس میکند که عشقش غیرقابل کنترلی است و فرامیگیردش. در عین حال، او به تضادهای موجود در عشق اشاره میکند، مانند محبت و آسیب، و از معشوق میخواهد که به او توجه کند و به عشقش پاسخ دهد. شاعر در نهایت به عمق وفاداری و ارادت خود به معشوق اشاره کرده و از او میخواهد که به این احساسات ارجمند احترام بگذارد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر رفتارهای تو به شدت غمگین و پریشان شده است. تو به قدری به من آسیب رساندهای که دیگر توان ایستادن ندارم.
هوش مصنوعی: گل و مل تو را به خدمت گرفتهاند و از این روست که وفای گل و صحبت مل، به صورت مجازی و غیرواقعی است.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو جانم را در معرض خطر قرار دادم، اما فکر میکردم این عشق فقط یک بازی است.
هوش مصنوعی: اگر شمع جان نداشته باشد، وجودش بیفایده است، چرا که از موم فقط تن حاصل میشود و هیچ شعلهای از آن برنمیخیزد.
هوش مصنوعی: من به خاطر نیازهای عمیق قلوبم در آتش عشق تو میسوزم، اما لطف تو مانند آب سردی است که این آتش را خاموش میکند، ای معشوقه نازنینم.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که با من به گونهای ناهماهنگ رفتار میکنی و باعث نمیشوی که جانم گرفته شود.
هوش مصنوعی: از دل من نپرس که چرا به حالت کبوتر هستم، فقط درباره زلف بپرس که چرا مانند چنگ نواخته میشود.
هوش مصنوعی: تو به خدمات من افتخار کن و مانند یک خداوند به من خدمتگزار مهربانی کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانا همانا فسونی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن چو خار از پسودن
بگاه ربودن چو شاهین و بازی
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن
[...]
نیازم ز گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی
ازیرا به شادی بنازم که دانم
دلم را نیازی و زو بینیازی
مرا عشق بهتر تو را حسن خوشتر
[...]
سپهر برین را همه بر سرفرازی
شد از همت و قدر دهقان غازی
کنون همچو بازیگران گاه کشتن
کند همتش را همی بندبازی
بود کهتری آرزو مهتران را
[...]
بتازی و ترکی بتازی ازین پس
چو بر حلبه عشق لختی بتازی
ببازی در این کوی آخر دل و جان
اگرچه درآئی باول ببازی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.