گنجور

 
خاقانی

روی درکش ز دهر دشمن روی

پشت برکن به چرخ کافر خوی

مردمی از نهاد کس مطلب

خرمی از مزاج دهر مجوی

با بلاها بساز و تن در ده

کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی

دود وحشت گرفت چهرهٔ عمر

آب دیده بریز و پاک بشوی

اهل خواهی ز اهل عصر ببر

انس خواهی میان انس مپوی

چند ازین یوسفان گرگ صفت

چند ازین دوستان دشمن روی

دل خاقانی از جهان بگسست

باز شد رب لاتذرنی گوی