آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسد به درد یارب و یارای من
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
شب، زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
جو به جو میدید شب حال دل رسوای من
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
دانه زن، بیدانه بیند خرمن سودای من
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
شعر خاقانی است گوئی اشک آتشزای من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و عاشقانه شاعر پرداخته است. شاعر از آتش عشق و دلتنگیاش سخن میگوید و اینکه چگونه این عشق، او را به درد و رنج میکشاند. او با اشاره به مظاهر عشق و زیبایی، همچون پری رویی، نشان میدهد که چگونه دلش شیدا و گرفتار آن شده است. در ادامه، شاعر از دشواریهای عشق و ناکامیهایش سخن میگوید و بیان میکند که چگونه غم و اندوه در زندگیاش تأثیرگذار است. از طرفی، او به زیبایی و جاذبههای زنان اشاره میکند و به خاطر دلباختگیاش، حسرت و دلتنگی عمیقی را تجربه میکند. در نهایت، شاعر بیان میکند که شعر او نیز از این احساسات رنجآور و آتشین ناشی شده است.
هوش مصنوعی: آب و سنگ باعث شدند که آتش آرزوهایم به باد برود. عشق به چهرهای زیبا، دلم را مدام در تلاطم و شور و شوق قرار داده است.
هوش مصنوعی: من توانایی این را ندارم که بگویم "یارا" و "یارب" و از درد و مشکلاتم شکایت کنم، چون شاید آسمان از نالههای من بترسد.
هوش مصنوعی: دود زخم دل من، شهر بابل را غم زده کرده است، زیرا زیبایی و جذابیت عشقم، از دست رفته و تحت تاثیر سوء استفادههایی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: در شب، زنی هندی و جان من در دستان او بود و او با هر گام، حال و روز دلایل عشق و رسوایی مرا میدید.
هوش مصنوعی: هر زنی که از هند باشد و من دانهای به دستش بگذارم، او نمیبیند که من در دل چه آرزوهایی دارم و تنها به دانهای که در دستش هست توجه میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که اشکهای گرمم را نثار میکنم، انگار که آتش را در دنیایی از شعر خاقانی روشن میکنم، گویی این اشکهای من خود آتشزایند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من
چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته
تا به من راوق کند مژگان می پالای من
رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ
[...]
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شبهای من
ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من
در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی
[...]
آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من
ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من
آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع
کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من
اتحاد عین و غین عالم سر حروف
[...]
ماه من چون آگهی از ناله شبهای من
رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من
زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل
سوختم پروانه وار و نیستت پروای من
گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا
[...]
با وجود وصل شد زندان حرمان جای من
برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من
باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد
دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من
سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.