عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر را بیخ کنون میکند
از سر میدان دل حمله همی آورد
بر در ایوان جان مرد همی افکند
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است
و آمده تا هوش را خانهفروشی زند
دور فلک بر دلم کرد ز جور آنچه کرد
خوی تو نیز از جفا یاری او میکند
با تو ز دست فلک خیره چه نالم از آنک
هست درستم که پیش پای به ره نشکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند
لشکر فریادنی، خواستهنی سودمند
قند جداکن از وی، دور شو از زهر دند
هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند
ای رخ و زلفت چنانک ماه بمشکین کمند
ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند
منظر ماه منیر از بر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه بمشگین کمند
ای بت بادام چشم پسته دهان قند لب
[...]
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند
چون برسد آفتاب در خط نصفالنهار
سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند
واقعهٔ آدمی هست طلسمی عجب
[...]
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند
قطره آب منی کز حیوان میزهد
لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند
توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت
[...]
روز برآمد بلند ای پسر هوشمند
گرم ببود آفتاب خیمه به رویش ببند
طفل گیا شیر خورد شاخ جوان گو ببال
ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند
تا به تماشای باغ میل چرا میکند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.