خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

عشق تو اندر دلم شاخ کنون می‌زند

وز دل من صبر را بیخ کنون می‌کند

از سر میدان دل حمله همی آورد

بر در ایوان جان مرد همی افکند

عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است

و آمده تا هوش را خانه‌فروشی زند

دور فلک بر دلم کرد ز جور آنچه کرد

خوی تو نیز از جفا یاری او می‌کند

جان من از خشک و تر رفته چو سیم است از آنک

شعر به وصف تواَم چون زرِ تر می‌زند

با تو ز دست فلک خیره چه نالم از آنک

هست درستم که پیش پای به ره بشکند