گنجور

 
سنایی

هرکه را عون حق حصار شود

عنکبوتیش پرده‌دار شود

سوسماری ثنای او گوید

اژدهائی رضای او جوید

نعل او فرق عرش را ساید

لعل او زیب فرش را شاید

زهر در کام او شکر گردد

سنگ در دست او گهر گردد

هرکه او سر برین ستانه نهد

پای بر تارک زمانه نهد

عقل درمانده را بدین درخواند

زانکه درماند هرکه زین درماند

ترسم از جاهلی و نادانی

ناگهان بر صراط درمانی

جاهلی مر ترا به نار دهد

تا ترا کوک و کوکنار دهد

لقمه دیدی که مرد می‌خاید

گندمی زان میان برون آید

بوده پیش جراد و مرغ و ستور

دیده تاب خراس و تف تنور

داشته زیر آسیای تو پای

که نگه داشتش خدای خدای

از پیِ حفظ مال و نفس و نفس

او ترا بس تو کرده‌ای زو بس

من بگویم ترا به عقل و به هوش

گر ببندی تو پند من در گوش

سگ و زنجیر چون به دست آری

آهوی دشت را شکست آری

پس بدین اعتقاد و این اخلاص

از برای معاش و کسب خلاص

اعتماد تو بر سگ و زنجیر

بیش بینم که بر سمیع و بصیر

نور ایمانت را در این بنیاد

آهنی و سگی به غارت داد

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]