مست تمام آمده است بر در من نیم شب
آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب
کوفت به آواز نرم حلقهٔ در کای غلام
گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب
گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب
او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من
کاینت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب
کردم برجان رقم شکر شب و مدح می
کامدن دوست را بود ز هر دو سبب
گرنه شبستی رخش کی شودی بینقاب
ورنه میستی سرش کی شودی پر شغب
گفتم اگرچه مرا توبه درست است لیک
درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب
گفتم کز بهر خرج هدیه پذیرد ز من
عارض سیمین تو این رخ زرین سلب
گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست
گفتم معذور دار زر ننماید به شب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر در نیمه شب به درب خود مستی را میبیند که با طلا و زیبایی میآید. او در ابتدا تعجب کرده و از او میپرسد که کیست که در چنین ساعتی به در او آمده است. مست، با زبان نرم و دوستانه خود، خود را به عنوان آشنا و میهمان معرفی میکند، هرچند شاعر از او دعوت نکرده است. مست با ورودش، انرژی و شگفتی را به فضا میآورد و شاعر به یاد میآورد که آمدن دوست در این لحظات شب و شراب داری خوشی و شکر است. شاعر با وجود توبهاش، تصمیم میگیرد که با این مست در این شب خاص ارتباط برقرار کند و براساس زیبایی او، هدیهای تقدیم کند. در نهایت، او به یادآوری میپردازد که زیبایی و طلا به شب نمیخورد و مست نمیتواند در این تاریکی پنهان بماند.
هوش مصنوعی: در نیمه شب، محبوب من که مانند خورشید زیباست و لبهایش به رنگ یاقوت میدرخشد، به در خانه من آمده و حالتی سرمست دارد.
هوش مصنوعی: به آرامی بر در کوبیدم و با صدای نرم گفتم؛ ای خدمتگزار، چه کسی در این ساعت در برابر ماست؟ عجب است!
هوش مصنوعی: میگوید من آشنای تو هستم، حتی اگر تو نخواهی. همچنین میگوید که من مهمان تو هستم، هرچند تو مرا دعوت نکردهای.
هوش مصنوعی: او وقتی وارد شد، صدایی از من بلند شد که ای شکارچی بزرگ، این شب حیرتانگیز است.
هوش مصنوعی: در دل و جانم محبت و صفای دوست را نقش کردم و به خاطر این دو خوب، هم شب شکرینم و هم ستایشگر میباشم.
هوش مصنوعی: اگر زیبا و دلربا نمیبودی، چگونه میتوانستی بدون پوشش و نقاب درخشیده باشی؟ و اگر شادابی و نشاط نداشتی، چگونه میتوانستی با شور و هیجان بر سر باشی؟
هوش مصنوعی: من گفتم که اگرچه توبهام درست است و باید به آن پایبند باشم، اما در شب، با تو به خاطر شادی و لذت، این توبه را میشکنم.
هوش مصنوعی: گفتم به خاطر هزینه دادن، او باید از من هدیهای بپذیرد، چرا که چهرهاش مانند نقره است و زیباییاش مانند طلای خالص میباشد.
هوش مصنوعی: گفتند که ای خاقان، زیبایی تو مانند ماه نیست. گفتم که مرا معذور بدار، زیرا زر در شب خود را نشان نمیدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاجت عقل اندرو گشت روا ای عجب
ساخت هم از بهر خویش از دل و طبعش سلب
تافت چو صبح دوُیم شاخ ملمع سلب
جرم فلک زیر پای چشمه خور، زیر لب
هودج غنچه چنان بند قماط حریر
شاخ شکوفه کشان طرف ردای قصب
مُهره سیمین حباب ساخته بر نطع آب
[...]
دوش مرا حالتی روی نمودی عجب
در نظرم آفتاب تا سحر از نیمه شب
نادره تر این که شب ، کرد ظهور آفتاب
من شده در پیش او ذره صفت مضطرب
بوده بس از اضطراب بی خبر از خویشتن
[...]
نیست تو را ذرهای شمع صفت تاب و تب
هست به پهلوی تو بستر عیش و طرب
در ته سر مانده یی بالش پر روز و شب
خفته چنین بیادب شرم نداری عجب
از عجم اکنون نواست تا به عراق عرب
از حسد شور ماست جان مخالف به لب
پیک همایون شاه کوفت حصار کرب
راه نشابور خواست ریزد یا للعجب
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.