دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
تا در امید من هجر به مسمار کرد
یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
میکند از بدخوئی آنچه نکرده است کس
گرچه بدی میکند، چشم بدش دورباد
سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او
او به جفا میدهد سوختگان را به باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و دردهای ناشی از عشق است. شاعر از دوستش یاد میکند که در عشقش به او وفادار نبوده و دچار رنج و عذاب شده است. او صبرش را از دست داده و به یاد معشوق، غم و ناراحتی را تحمل میکند. شاعر از بدیهای معشوقش میگوید و اگرچه او سختیهایی به وجود آورده، همچنان محبتش در سینهاش باقی مانده است. در نهایت، شاعر از سوختگی دلش بر اثر عشق و بیوفایی معشوق مینالد.
هوش مصنوعی: دوست من مقدار زیادی عشق به من داد و به همین خاطر صبر من تمام شد و دیگر نتوانستم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: صبر را شکست داد، زیرا غمزه و ناز چشمان او همچون تیر از کمان رها شد و فتنهای در کمین آغاز شد.
هوش مصنوعی: عشق در ابتدای راه، مرا مانند گلی سرشار از نشاط و زیبایی کرد و در پایان راه، مانند گلی که دیگر پژمرده شده، از دستم رفت و دیگر چیزی از آن نماند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که یادش در دل من تلخی جدایی را به وجود آورد، همچون نعلینی در آتش، دلم را با درد و سوزش پر کرد.
هوش مصنوعی: افراد بدخواه کارهایی را انجام میدهند که هیچ کس دیگری جرات انجام آن را ندارد. اما با وجود بدیهایشان، امیدواریم که چشمهایشان از نظر بدی دور باشد.
هوش مصنوعی: دل خاقانی بر اثر عشقش آتش گرفته است و او با بیرحمی به سوختگان عشق هیچ رحم و عطوفتی نشان نمیدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی بس خرمست، میگیر از بامداد
داد زمانه بده کایزد داد تو داد
خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز
ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین وداد
نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور
[...]
چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد
تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد
گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد
بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست
بر دل من قفل بود قفل درم چونگشاد
داد من از دلبری است کاو ندهد داد من
[...]
آه که بار دگر آتش در من فتاد
وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد
آه که جست آتشی خانه دل درگرفت
[...]
دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد
نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد
گفت که دارای ملک خسرو جمشید فر
آنکه مشید از اوست قاعده دین و داد
خسرو گردنکشان یحیی سلطان نشان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.