گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خاقانی

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد

صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او

غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد

عشق به اول مرا همچو گل از پای سود

دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد

تا در امید من هجر به مسمار کرد

یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد

می‌کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس

گرچه بدی می‌کند، چشم بدش دورباد

سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او

او به جفا می‌دهد سوختگان را به باد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
منوچهری

روزی بس خرمست، می‌گیر از بامداد

داد زمانه بده کایزد داد تو داد

خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز

ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین وداد

نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور

[...]

مسعود سعد سلمان

چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد

تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد

گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل

خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد

از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد

بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست

بر دل من قفل بود قفل درم چون‌گشاد

داد من از دلبری است کاو ندهد داد من

[...]

مولانا

آه که بار دگر آتش در من فتاد

وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد

آه که دریای عشق بار دگر موج زد

وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد

آه که جست آتشی خانه دل درگرفت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
ابن یمین

دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد

نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد

گفت که دارای ملک خسرو جمشید فر

آنکه مشید از اوست قاعده دین و داد

خسرو گردنکشان یحیی سلطان نشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه