خوشا سودای عشق و روزگارش
وز آن خوش تر به جان ما شرارش
دلم در زلف او عمری اسیر است
من آشفته سامان یادگارش
توانم برد چشم ناتوانش
قرارم برد زلف بی قرارش
مسلمانان ز عشق روی خوبان
دلی دارم، ندارم اختیارش
بنام ایزد مرا باشد نگاری،
که مانی شرمسار است از نگارش
نمی دانم چه باغست این محبت
که برق آرد به جان گل شرارش
در آن وادی که عشق آید به جولان
جهان تسخیر یک چابکسوارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هزاران آفتاب اندر کنارش
هزاران اژدها اندر حصارش
قضا رمزی زچشمان خمارش
قدر سری ز زلف مشگبارش
مه و مهر آیتی ز آنروی زیبا
نکویان جهان آئینه دارش
زده در موکب سلطان سوارش
به نوبت پنج نوبت چار یارش
ملایک با طبقهای نثارش
ستاده جمله از جان دوستدارش
که می آرد به دل پیغامِ یارش
که باد از صدقِ دل جانم نثارش
نیارامد دلم تا روزِ محشر
مگر آن شب که گیرم در کنارش
غلامِ نکهتِ بادِ صبایم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.