گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

آوخ که شد ز تیر غمت قامتم کمان

رحمی کن ای جوان به من زار ناتوان

آن دل که گم شد از من مسکین بکوی تو

نک یافتم به حلقه زلف تواش نشان

از دل خموش آتش عشقت نمی شود

گر صد هزار چشمه ز چشمم شود روان

سازم هدف به ناوک پیکان ناز تو

باشد اگر بهر سر مویم هزار جان

سرو چمن ز پا فتد از شرم قامتت

تو سرو قامت، ار گذری سوی بوستان

پیکان چشم مست تو از درع جان گذشت

بیمار کس شنیده در آفاق شق کمان

از روز وصل کوته و شام دراز هجر

گه بر لب است الحذرم، گاه الامان

دارای دهر مهدی قائم‌ که از نخست

روحی مجسم است ابر پیکر جهان

ای آنکه هر صباح و مسا از ره شرف

آیند بر طواف حریم تو قدسیان

ای آنکه مور کوی تو شیر سپهر را

بر گردن از مجرّه ای افکنده ریسمان

در پرده ای و پرده خلقی دریده ای

آوخ، اگر ز پرده کنی چهر خود عیان

هستی دوباره روی کند جانب عدم

بر وی اگر بناز شوی آستین فشان

پرگاروار نور جمالت گرفته است

ملک دو کون را چو یکی نقطه در میان

در طرف جویبار ریاض جلال تو

شب تاب کرمکی است بر این ماه آسمان

خلقت، اگرچه روی نبینند، نی عجب،

با جسم نیست قوه بینائی روان

در هر مکان که می نگرم بینمت کمین

با آنکه هست شخص تو را، لامکان، مکان

ای در نشیب کاخ جلال تو، عرش فرش

وی از کتاب فضل تو، یک حرف کن فکان

در کائنات اگر ز ره قهر بنگری

گردند منفصل همه اجزاء انس و جان

ای آنکه از سرای تو مور محقری

ارزاق خلق کون و مکان را بود ضمان

عزم ار کنی به آنکه شود آسمان زمین

میل ار کنی به آن که زمین گردد آسمان

گردون به خاکبوسی امرت شود دو تا

گیرد زمین به دست ز دور فلک عنان

احیا نمی شدی تنی از نفخه مسیح

فیض دمت نبودی اگر محییی روان

در اوج وصف تو نرسد فکر دوربین

چون پر زند به عرصه، جبریل ماکیان

با حکم محکم تو، قضا گشته هم رکاب

با امر آمر تو، قدر گشته همعنان

کی در حضیض پایه جاه تو پر زند

گر صد هزار سال بود طایر گمان

آتش به جان خلق جهان می زدم، اگر

ننهاده بود مهر توام، مهر بر دهان

تا بینمت جمال و کنم با تو شرح دل

سرتا به پای چشمم و پا تا به سر زبان

عید است و هر کسی ببرد هدیه ای به دوست

هین، مرمر است جان به کف از بهر ارمغان

تا هست در بسیط دو گیتی ز بسط نام

باشد ز فیض تا که بکون و مکان نشان

بادا، موافقان تو را انبساط قلب

باشد مخالفان تو را، انقباض جان