شبی چو زلف دلارام مشک فام و شبه سان
بسان خط بتان تار و جعد خوبان تاران
کشیده بودم از آسیب دهر پای به دامن
فکنده بودم از اندوه فکر سر به گریبان
ز دیده اشک روانم، روان به دامن صحرا
ز سینه آه درونم دوان به گنبد کیوان
ز هجر عارض جانان نه سینه، غیر گلخن
ز دوری رخ دلبر نه دیده، خجلت عمان
هزار شعله آهم شدی ز سینه برانجم
هزار قطره اشکم، بدی ز دیده به دامان
که ناگهم ز در آمد بتی به طرّه سمن سای
که ناگهم به سر آمد مهی، به چهره خوی افشان
نمونه ایش ز قامت، طراز قامت طوبی
نشانه ایش ز طلعت، فضای روضه رضوان
فزوده حیرت خلقی ز چشمکان فتن زا
ربوده طاقت جمعی ز زلفکان پریشان
بلای خاطر قومی به یک کرشمه دلکش
هلاک جان گروهی به نیم غمزه فتان
هم از فسون، دو صدش دل، نگون در آتش عارض
هم از حیل دو صدش جان اسیر چاه زنخدان
ختن ختن همه مشک اندرش به دسته سنبل
یمن یمن همه لعل اندرش به حقه مرجان
به زلف بسته همی طبله طبله لادن و عنبر
به خال سوده همی توده، توده غالیه و بان
به تار طرّه مشکین دو صد تتارش مضمر
به چین زلف پریشان هزار چینش پنهان
کمر ببسته که در باغ نارون فتد از پای
دهان گشاده که در شهر انگبین شود ارزان
نشسته لشکر خطش به گرد صفحه عارض
که دیده مور همی حکمران ملک سلیمان
بدیدم آن رخ و چیدم هزار خرمن لاله
بدیدم آن خط و بردم هزار دامن ریحان
نمود چهره به سویم، مگر که تا بردم دل
گشود دیده به رویم، مگر که تا ستدم جان
چه دید، دید ضعیفی فتاده عاجز و مضطر
چه دید، دید حزینی نشسته واله و حیران
چه گفت، گفت که ای در بلا، سکندر آفاق
چه گفت، گفت که ای در ستم، تهمتن دوران
تویی که این همه بار جفا کشیده ز دلبر
تویی که این همه زهر عنا چشیده ز جانان
نهاده ای ز چه سر بر فراز بالش فرقت
فکنده ای ز چه تن در نشیب بستر حرمان
ز چیست نالی چون بلبلان واله و شیدا
ز چیست گریی چون عاشقان کلبه احزان
مگر به عشوه ای از کف، بتی ربوده تو را دل
مگر به غمزه ای از تن، مهی گرفته تو را جان
به ناله گفتمش ای شرم لاله ات رخ نسرین
به گریه گفتمش، ای رغم غنچه ات لب خندان
چو زخم، زخم تو باشد مرا چه حاجت مرهم
چو درد، درد تو باشد مرا چه منت درمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خبر زمصر که دارد بشیر کیست عزیزان
که جان بکف بسر ره ستاده پیر بکنعان
هزار سلسله دل ناگهان زجای بجنبد
مگر که زلف سیاه تو بود سلسله جنبان
بهندوان تو نازم هزار بار کز افسون
[...]
ز خلق خواجهٔ عالم ز رای مهتر دوران
معطر آمده گیتی منور آمده کیهان
بهینه بندهٔ گیهان خدای و خواجهٔ عالم
مهینه مهدی معجز نمای و هادی دوران
درون چنبر حزمش قرار تودهٔ غبرا
[...]
خدیو خطه امکان امام عصر زمان
شریک قرآن هادی انس و رهبر جان
ظهور هستی مطلق خلیفه الرحمن
به روز وحدت واجب نتیجه امکان
شه زنان، به سرزنان و موکنان
به گریه گفت: کو سران ایران، دلاوران ایران؟
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.