برده ز جان ها قرار زلف دلاویز یار
زلف دلاویز یار برده ز جان ها قرار
لعل بدخشان نگر، نزد لبش چون خزف
مهر درخشان ببین پیش رخش ذره وار
جلوه گر آمد رخش تا به گلستان جان
مرغ دلم شد ز شوق، نغمه سرا چون هزار
دل چه بود تا دهم بهر نگاهی و لیک
جان دهم اندر رهش گر بودم صد هزار
بیهده گویند خلق، کز پی دلبر مرو
بسته گیسوی دوست، هیچ نخواهد فرار
کشته شمشیر دوست زنده جاوید شد
بر سرم از دست او تیغ و سنان گو ببار
چهره نه بگشود و خلق در طلبش جان دهند
آه اگر بی حجاب چهره کند آشکار
روز و شب عاشقان روی تو و موی تست
زلف تو مقصد ز لیل، چهر تو آمد نهار
راحت جان ها توئی، روح روان ها توئی
ورد زبان ها توئی، مختفی و آشکار
دیده حق بین اگر باز شود در جهان
جز تو نبیند کسی نه بمیان، نی کنار
ساقی دوران توئی، دارم امید از تو من
خمر خم نیستی چاره رنج خمار
تا رهم از خویشتن وز تو بگویم سخن
فاش بهر انجمن واله و بی اختیار
رشته بیم و امید از تو نخواهم برید
گر بکشی تیغ تیز ور بکشی خوار و زار
جز تو نپویم دمی کوی نگاری که هست
هجرک بئس القرین وصلک نعم القرار
بهر ثنا گفتنش از چه دلا خائفی
گو بزنندت به سنگ، گو بکشندت به دار
تا کند از وصل و هجر چشم و لب عاشقان
خنده چو گل در چمن گریه چو ابر بهار
باد لب یاورت خنده زنان همچو گل
باد دل دشمنت خون ز غم روزگار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیان کننده عشق عمیق و فراق عاشقانه است. شاعر از زیباییها و جذابیتهای یار میگوید و از دلتنگیاش برای او و آرزوی وصال سخن میگوید. او به زلف دلاویز و چهره دوست اشاره کرده و میگوید که زیباییهای او راحتی جانها را به ارمغان میآورد. اگرچه عاشقان در جستوجوی یار جان میدهند، اما برای شاعر، این عشق چیزی است که هیچگاه از آن دست نخواهد کشید. در نهایت، عشق و شوق او به یار به قدری عمیق است که حتی در درد و رنج نیز امیدش را از دست نمیدهد.
هوش مصنوعی: زلف دلفریب محبوب، آرام و قرار را از جانها گرفته است.
هوش مصنوعی: نگاه کن به لعل بدخشان، که چگونه نزد لب او مانند مهر درخشان میدرخشد و در برابر چهرهاش همچون ذرات ریز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ناگهان زیباییاش را به نمایش گذاشت و دل من به شوق پر از نشاط شد، مانند هزار پرندهی شاد که در گلستان میخوانند.
هوش مصنوعی: دل چه ارزشی دارد که برای یک نگاه به آن بدهم؟ اما اگر میتوانستم، جانم را در راه او میدادم، حتی اگر به قیمت صد هزار باشد.
هوش مصنوعی: مردم بیهوده میگویند که به دنبال معشوق نرو، چون اگر عشق حقیقی باشد، هیچ چیز نمیتواند محبت و وابستگی را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: دوستی که با شمشیر خود مرا کشت، برای من جاودانه شد. بگذار از دست او، تیغ و نیزهام بر چهرهام بریزد.
هوش مصنوعی: او چهرهاش را نشان نمیدهد و مردم در تلاش برای دیدنش جان میدهند. آه، اگر بیپرده و بدون حجاب چهرهاش را نمایان کند!
هوش مصنوعی: عاشقان در طول روز و شب به فکر تو هستند و زیبایی موی تو ذهن آنها را مشغول کرده است. زلف تو مقصدی است که در شب به آن میرسند و چهره تو در روز روشنایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: تو آرامش جانها و روح زندگی هستی. همیشه در زبانها جاری هستی، هم در پنهان و هم در آشکار.
هوش مصنوعی: اگر چشمان حقیقتنگر باز شوند، در این دنیا جز تو هیچکس را نخواهد دید، نه در میان مردم و نه در کنار آنها.
هوش مصنوعی: ای ساقی دوران، تنها تو را دارم که به من امید بدهی. نوشیدنیای که به دست توست، درمانی برای رنج و دردی است که از خماری میکشم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خودم کنار بروم و از تو صحبت کنم، بهطور علنی و بدون هیچ گونه کنترل در این جمع سخن خواهم گفت.
هوش مصنوعی: از تو هیچگاه رشتهی ترس و امیدم را قطع نخواهم کرد، حتی اگر با شمشیر تیزت به من آسیب برسانی یا مرا در وضعیت ذلت و بیپناهی قرار دهی.
هوش مصنوعی: جز تو لحظهای در کوی محبوبی نخواهم ماند، زیرا جدایی از تو را به شدت نمیپسندم و وصالت را بهترین آرامش میدانم.
هوش مصنوعی: اگر برای ستایش کردن او از چیزی میترسی، بگذار به تو آسیب بزنند یا حتی تو را به دار بکشند.
هوش مصنوعی: عاشقان در عشق و جدایی، هر کدام حال و هوای خاصی دارند؛ صورتشان شاداب و لبخندشان مثل گل در باغ است، در حالی که در دلشان به خاطر فقدان معشوق، دردی مشابه گریه ابرها در بهار دارند.
هوش مصنوعی: باد لب تو همانند گلی خندان است، اما دل دشمن تو به خاطر اندوه روزگار، مثل خون میجوشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار
دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار
دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار
خوشتر ازین در جهان، هیچ نبودهاست کار
سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار
چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار
مرغ نهاد آشیانبر سر شاخ چنار
چون سپر خیزران بر سر مرد سوار
آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار
رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار
خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط
جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار
خاک نبینی به ره خرده نقره بساط
[...]
ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار
گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار
از کرم شهریار کار تو همچون نگار
وز قلمت چون نگار مملکت شهریار
ای کل رواسک کند و سرسر خار
دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار
کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور
بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار
دیگهای مایه تو پر غدد و کرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.