گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

زان پس که هزار غصّه خورم

در بندگیت سه سال آزاد

گفتم شودم جرایت افزون

چون هر کس را زیادتی داد

افزون نشد این و آنچه خود بود

یکبارگی از قلم بیفتاد

از صورت حال خود برین شکل

دانی که چه آیدم همی یاد

خر رفت که آورد سرویی

ناورد سرو و گوش بنهاد