گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای خواجه بدیدمت دل تو

چون عارض یار تست ساده

آگاه نیی که اندرین دور

منسوخ شدست نقل و باده

جایی که ز بیم تیغ کافر

گشتند نران دهر ماده

شاهان جهان فلک سواران

جستند چو لوریان پیاده

در هر بن خار ماهرویی

از پرده چو گل برون فتاده

بر هر سر راه نازنینی

لب بسته و چشمها گشاده

نا داده کسیش شربتب آب

جان داده به تیغ اب داده

معروف تر از من و تو بسیار

هستند به .... فقر کاده

در وقت چنین بجز تو کس نیست

بر در بر آرزو نهاده

وین هم ز عجایب جهانست

ای خوش نفس حلال زاده

افتاده منارهای اسلام

....ت چو مناره ایستاده

گر نوحه گری کنی کنون به

از مطربی چنین فلاده