مرا سخن چو بیاد تو بر زبان آید
به طعم آب حیات و به ذوق جان آید
ز لفظ و معنی تو پای زاستر ننهد
چو عقل را هوس باغ و بوستان آید
بهر کجا که اشارت کند سر انگشتت
غرایب نکت آنجا بسر دوان آید
انامل و قلم تو سه پایه و علمیست
که بازگشت معانی بسوی آن آید
معالی تو به تحقیق چون معانی تو
گمان مبر که در اندازۀ گمان آید
زهی که از سر کلک تو اهل دانش را
کلید قفل در گنج شایگان آید
لواعج شعف من بدست بوس شریف
از آن گذشت که در حیزّ بیان آید
چو آفتاب نهم چشم بر دریچة نور
سحرگهان که نسیمی ز گلستان آید
سر شک چشمم بینی گرفته دامن من
چو شمع هر گه مرا « نور » بر زبان آید
ز شوق حادق دان این که همچو صبح مرا
به هر نفس که زنم نور در دهان آید
من از خیال تو شرمنده ام که او هر شب
برای من ز بخارا به اصفهان آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین
از آن گذشت که در حیّز بیان آید
بدان که جان مرانسبتیست با لطفت
ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید
گهر نثار کند بر سر زبان چشمم
[...]
مرا چو نام لبت بر سر زبان آید
ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید
در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم
ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید
به شرح زلف دراز تو در نمیپیچم
[...]
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید
مرا ز نکهت او بوی دوستان آید
برون دود زره دیده اشک گرم روم
ز بسکه از دل پر خون من بجان آید
قلم چه شرح دهد زانک داستان فراق
[...]
اگر به رنگ و بوی تو گل به گلستان آید
هزار بلبل سرمست در فغان آید
وگر ز بوی تو یابد شمال یک شمه
چو جان لطیف شود، در بدن روان آید
حکایت لب تو گر به جام میگویم
[...]
گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم
سرم شبی که بر آن خاک آستان آید
شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع
گرش بدل گذرم بر دلش گران آید
گل از نشاط کله سوی آسمان افکند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.