گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای آنکه از مدارج مدح تو قاصرست

هر رتبتی که ناطقه تصویر می کند

کلکت نقاب در رخ خورشید می کشد

خط تو پای عقل بزنجیر می کند

هر کس که دید دولت بیدار را بخواب

آنرا خرد لقای تو تعبیر می کند

در هر غرض که هست همه کارهای تو

چرخ کمان صفت همه چون تیر می کند

اقبال اگر متابع رای رفیع توست

آری مرید پیروی پیر می کند

صبحم عجبترست که گوید که صادقم

وانگاه بر ضمیر تو تزویر می کند

اندیشه، هر حدیث که از بحر گویمش

آنرا سخای دست تو تفسیر می کند

تدبیر خدمت تو بسی کردم و قضا

تدبیر را مسخّرتقدیر می کند

امکان خدمت تو و حرمان من چنین

اینهم ز طالعست که تاثیر می کند

خود روزگار هر چه نراد دل منست

چندان که می تواند تاخیر می کند

گردون بحضرت تو مرا ره نمیدهد

یعنی که از برای تو توفیر می کند

تا لاجرم رهی ز سر عجز و اضطرار

تقصیر از خجالت تقصیر می کند

 
 
 
صائب تبریزی

تقدیر قطع رشته تدبیر می کند

تدبیر ساده لوح چه تقدیر می کند

ای چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کن

این یک دو قرص چشم که را سیر می کند

عشق از گرفت وگیر قیامت مسلم است

[...]

فیاض لاهیجی

ناز تو رخنه در جگر شیر می‌کند

آیینه را نگاه تو شمشیر می‌کند

عکس تو زنگ از دل آیینه می‌برد

ویرانه را خیال تو تعمیر می‌کند

بیم خجالت تو به بزم آه سرد را

[...]

بلند اقبال

دل را اسیر زلف گروه گیر می کند

دیوانه را علاج به زنجیر می کند

باید ز چشم و ابروی دلبر حذر نمود

ترک است ومست دست به شمشیر می کند

چشمش چه چنگ ها که زداز مژه بر دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه