گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

دور گردون با همه کس بدفعالی می‌کند

خاصه با ما قصدهای لاابالی می‌کند

نیست از ما منقطع اسباب ناکامی از آنک

جو رها چون دورها هم بر توالی می‌کند

دست او بالاست، بر وی هیچکس را دست نیست

لاجرم هرچ آن مراد اوست حالی می‌کند

با کس او را مهربانی نیست، هرچ او ناکسی‌ست

گر تو از دستش بنالی ور ننالی می‌کند

هردم از بهر نثار سمّ اسب هر خری

از سرشک چشم من عقد لالی می‌کند

گه دواج پرنیان بر سفت سگ می‌آکند

گه نشست یوز را اطلس نهالی می‌کند

بوریای کهنه از پهلوی ما دارد دریغ

بهر پشم‌آگند خر ترتیب قالی می‌کند

قصد جان می‌دارد اکنون، روزگار لطف بود

آن که می‌گفتم زیان جاه و مالی می‌کند

مردمی رفت از جهان آن کس که جوید مردمی

...الی می‌کند

دور دور سفلگانست و خسیسان جلد باش

وای مسکینی که او قصد معالی می‌کند

تا سگان را طوق زرّینست و کسوت ششتری

هرکجا شیری‌ست در عالم شکالی می‌کند

زشت‌تر کاری در این ایّام نیکوکاری‌ست

نیک‌بختا، آنکه رای بدسگالی می‌کند

جاهلی را دست می‌بوسند اندر دست حکم

فاضلی در پای‌ماچان پایمالی می‌کند

هرکجا اشراف نادان در تنعّم یافتی

زیرکی آنجا فغان از بی‌منالی می‌کند

هرکه او چون سنگ زیرین سینه مالد بر زمین

گنبد گردون خطابش، صدر عالی می‌کند

یوسفی را می‌دهد هفده درم گردون بها

گرگ بین کو دعوی صاحب جمالی می‌کند

کاروان ناجوانمردان فراوان می‌رسند

از جوانمردان جهان زان عرصه خالی می‌کند

تا زبان بند هنر شد حرز بازوی ملوک

حق به دست ناطقه‌ست ار میل لالی می‌کند