گنجور

 
فیاض لاهیجی

مه را غم هلال تو رنجور می‌کند

خورشید بر رخت نظر از دور می‌کند

چشمش نظر ز صفحة آیینه بر نداشت

خورشید من مطالعة نور می‌کند

لعل تو از تبسّم کوثر سرشت خویش

خون در دل حدیث لب حور می‌کند

پرویز را معامله با زر نرفت پیش

فرهادِ هرزه گرد چه با زور می‌کند

فیّاض موسم گل داغ جنون تست

آمد بهار و مرغ چمن شور می‌کند