گنجور

 
صائب تبریزی

تقدیر قطع رشته تدبیر می کند

تدبیر ساده لوح چه تقدیر می کند

ای چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کن

این یک دو قرص چشم که را سیر می کند

عشق از گرفت وگیر قیامت مسلم است

زنجیر عدل را که با زنجیر می کند

چون از وداع او نرود دست ودل ز کار

زور کمان مشایعت تیر می کند

یوسف نداشت نعمت دیدار اینقدر

حسن تو چشم آینه را سیر می کند

داد غرور حسن خط سبز می دهد

این مور نی به ناخن این شیر می کند

حاجت به باده نیست شب ماهتاب را

ساقی چه آب تلخ درین شیر می کند

صائب زخط سبز نکویان در اصفهان

سیر بهار خطه کشمیر می کند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

ای آنکه از مدارج مدح تو قاصرست

هر رتبتی که ناطقه تصویر می کند

کلکت نقاب در رخ خورشید می کشد

خط تو پای عقل بزنجیر می کند

هر کس که دید دولت بیدار را بخواب

[...]

فیاض لاهیجی

ناز تو رخنه در جگر شیر می‌کند

آیینه را نگاه تو شمشیر می‌کند

عکس تو زنگ از دل آیینه می‌برد

ویرانه را خیال تو تعمیر می‌کند

بیم خجالت تو به بزم آه سرد را

[...]

بلند اقبال

دل را اسیر زلف گروه گیر می کند

دیوانه را علاج به زنجیر می کند

باید ز چشم و ابروی دلبر حذر نمود

ترک است ومست دست به شمشیر می کند

چشمش چه چنگ ها که زداز مژه بر دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه