گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای که جزیاد مخلوق تو نخورد

لاله چون جام پر شراب کند

ابر سرمایۀ گهرباری

از سر کلکت اکتساب کند

آتش خاطرت چو شعله زند

زهرۀ روزگار آب کند

چون سخن رانم از کله داریت

نرگس از شرم قصد خواب کند

جز خداوند خواجه ننویسد

گر عطارد ترا خطاب کند

آفتاب از حیای تو هردم

زابر برروی خود نقاب کند

هرکه از خدمت تو دوری جست

هم فراق توش عذاب کند

نه ز تقصیر باشد از خادم

کمترک عزم این جناب کند

حاش لله که خاطر اشرف

با من از بهر آن عتاب کند

آفتابی تو و درین موسم

پشت هرکس برآفتاب کگند

 
 
 
رودکی

دیوه هر چند کابرشم بکند

هرچه آن بیشتر به خویش تند

مسعود سعد سلمان

نرسد دست من به چرخ بلند

ورنه بگشادمیش بند از بند

قسمتی کرد سخت ناهموار

بیش و کم در میان خلق افکند

این نیابد همی به رنج پلاس

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای سنایی! ز جسم و جان تا چند؟

برگذر زین دو بی‌نوا در بند

از پیِ چشم‌زخمِ خوش‌چشمی

هر دو را خوش بسوز همچو سپند

چه کنی تو ز آب و آتش یاد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۶۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

ای بعزم تو فتح را پیوند

پست با همت تو چرخ بلند

خان عادل تویی و از عدلت

هست چون خلد عدن خطبه چند

دین حق را کمالی و مرساد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه