بس شگرفست کار و بار لبت
بس عزیزست روزگار لبت
ای بسا جان و دل که چون زلفت
بر عم افتند روزبار لبت
بلبم گوییا که باز خورد
چشمۀ نوش خوشگوار لبت
سالها شد که مانده ایم دژم
همچو چشم تو در خمار لبت
در همه کارگاه کان بدخش
نیست یک لعل بر عیار لبت
بسر تو که گر فرو گیرم
یک شبی چون خطت کنار لبت
همچو خطّ تو حلقه یی سازم
گرد آن لعل آبدار لبت
در همه کدخدایی دل من
نیم جانیست یادگار لبت
ترسم از نازکی برنج آید
ورنه هم کردمی نثار لبت
چون همه جان خود از لب تو برند
کاش باز آمدی بکار لبت
خوش بود جان و جان من خوشتر
خاصه چون هست نیم کار لبت
جان اگر صد هزار لطف کند
عاقبت هست شرمسار لبت
چرخ پیروزه پشت حلقه کند
پیش لعل گهر نگار لبت
نقش دیوار جانور گردد
اگر افتد برو گذار لبت
خوش و شیرین شدست جانم از آنک
پرورش یافت بر کنار لبت
بوسه یی ده که جان خستۀ من
بلب آمد در انتظار لبت
چون خضر عمر جاودان یابم
گر خورم آب چشمه سار لبت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.