کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

مژده ایدل که یار باز آمد

ترک چابک سوار باز آمد

غمزۀ او نیم مست برفت

با هزاران خمار باز آمد

بسته جانی هزار بر فتراک

این زمان از شکار باز آمد

هر شماری که کردم از حسنش

نه یکی، صد هزار باز آمد

یا رب آن ساعت خجسته چه بود

کز درم آن نگار باز آمد؟

بنمرد سپاس ایزد را

تا بدیدم که یار باز آمد

آخر آن آب چشم و آه سحر

عاقبت هم بکار باز آمد

هین برون آی ای غم از دل من

که مرا غمگسار باز آمد