گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

گر بر دل من رحم کند یارچه باشد؟

ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟

با قامتش از سرو خرامنده چه اید؟

با عارض او سوسن و گلنار چه باشد؟

زلفش بگرفتم بستم گفت: که بگذار

با دزد در آویخته بگذار چه باشد؟

گفتم دل من دارد و می خواهم ازو باز

گفتا اگر او دارد، گو دار، چه باشد؟

می نالم و می بارم خونابه ز دیده

زین بیش بدست دل افکار چه باشد؟

زنهار همی خواستم از تیغ جفایش

دل گفت مگو بیهده، زنهار چه باشد؟

تن در غم او ده که ازین غم بننالد

آنکس که بداند که غم یار چه باشد

با زلف تو گفتم دل غمخوار مرا ده

گفتا دل که؟ غم چه بود؟ خوار چه باشد؟

چشم تو همی گفتمش: احسنت، چنین کن

اکنون که ببردی به از انکار چه باشد؟

جانا چو تو یک دم نکنی کم زجفاها

پس حاصل این گریۀ بسیار چه باشد

جان و دل من برد و هنوز اوّل کارست

خود باش تو تا آخر این کار چه باشد؟

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حکیم نزاری

گر یاد کند یک شبَکم یار چه باشد

تا شاد شوم زو من غمخوار چه باشد

خندان و خرامان ز درم مست درآید

جامی دهدم زان میِ رخسار چه باشد

یک بوسه به من بدهد و جانم بستاند

[...]

ناصر بخارایی

سجّاده چه کار آید و دستار چه باشد

زر در چه شمار آید و دینار چه باشد

مندیل چه قدر آرد و تسبیح چه قیمت

ساغر چه زیان دارد و زنار چه باشد

من خود ز غم هجر تو آزرده‌ام ای دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه