کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد

صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد

بگرید ابر بهاری و غنچه از سر لطف

سرشک او همه در دامن قبا گیرد

هر آنچه سوسن آزاد بر زبان راند

ز خوش زبانی او زود در صبا گیرد

چو افتد آتش خورشید در حراقة شب

چراغ لاله از و روشنی فرا گیرد

ز شرم روی بتم گل چنان برآید سرخ

که پای تا سر او آتش حیا گیرد

رشک ژاله زرخسار لاله رونق یافت

کهر هر اینه از جوهری بها گیرد

چنین که گل بجوانی و حسن مغرورست

حدیث بلبل عاشق درو کجا گیرد؟

ز تنگ چشمی غنچه اگر چه زر دارد

دهدن برابر گشاید و زو عطا گیرد