گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

تا که بر گرد سبزه لاله برست

در گمان می‌فتد که چون رخ تست

نام روی تو می‌بَرد لاله

زان دهان را بمشک و باده بشست

جز به یاد رخ تو گل نشکفت

بی مثال خطت بنفشه نرست

سرو در خدمت قدت دامن

به کمر در زدست چابک و چست

رخ و زلف تواَش نشان دادند

در چمن هر که رنگ و بویی جست

غنچه را از صبا گشایش‌هاست

ورچه زو بود بستگیش نخست

جان همی پرورد در آسایش

باد بیمار در هوای درست

حرکت‌های باد شیرین کار

کرد از خنده غنچه را دل سست

 
 
 
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه