نگار دل سیاهم لاله رنگیست
چو غنچه بستهطبعی، چشمتنگیست
چو بیماریست چشم ناتوانش
که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست
نگارا بس کن آخر زین جفاها
که هر کس را که بینی نام و ننگیست
مرا دایم بوصل تو شتابیست
وگرچه در تو زین معنی درنگیست
تو بس سنگیندلی، آری، توانی
اگر صبری کنی، کاندر تو سنگیست
دو ابروی تو بر شکل کمانیست
که هر غمزه درو تیر خدنگیست
چرا تیر و کمان بر من کنی راست؟
مگر زین بیشتر با مات جنگیست؟
زبانت چون روان گردد به عذرت
تو گویی لنگی اندر دوش لنگیست
سرش سبزست و لب خندان و رخ سرخ
چو گل هر کس کش از روی تو رنگیست
تنم گفتم که نالانست، گفتا:
چه بودستش؟ بنامیزد! چو چنگیست