مرا دلیست هوس خانۀ غم آبادی
که گر بدور فتادی مرا به افتادی
طرب نکوهی، انده کشی، غم اندوزی
ز کار عیش پشیمان، به درد دل شادی
درو بهر سر مویی نهفته درد دلی
درو بهر سر انگشت، خار بیدادی
بسان شعلۀ انگشت هر نفس که زنم
برو چنان که بر آتش براوفتد بادی
تنم ز خون جگر گشته بود مالامال
اگر نه نایژةۀ خون ز دیده بگشادی
بدام خوبان صد ره فتاد و بیرون جست
ولی فتاد ازین ره بدست استادی
بدین صفت که منم یار ار بدانستی
به پرسش ار نشدی رنجه، کس فرستادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق غم و درد عاطفی است. شاعر به خانهای اشاره میکند که برایش یادآور غم و اندوه است و هرگاه به یاد آن میافتد، اندوهش دوچندان میشود. با وجود تلاش برای رهایی از این غم، او همچنان درگیر آن است و درد دلش را با شادمانی نمیتواند پنهان کند. شاعر به وضوح از رنجهایش و تأثیر آنها بر وجودش صحبت میکند و از این که در مسیر عشق بارها شکست خورده، به دردهایش احساس نزدیکی میکند. در نهایت، او از طرف کسی که واقعاً او را میشناسد، انتظار توجه دارد و از اینکه دیگران به او اهمیت نمیدهند، غمگین است.
هوش مصنوعی: دل من خواهان مکانی است که غم در آنجا غلبه دارد و اگر از آن دور شوم، حال و احوالم دگرگون میشود.
هوش مصنوعی: شادی و خوشی اگر با اندوه و غم همراه باشد، بیفایده خواهد بود. نباید از لذتهای زندگی پشیمان شد، بلکه باید آنها را با دل شاد تجربه کرد.
هوش مصنوعی: در دل هر فردی، یک درد و رنج پنهان وجود دارد که به اندازه ای ناچیز و کوچک میتواند باشد، اما با این حال، همانند خاری آزاردهنده است که در زندگیاش درد و غم ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: هر زمان که نفسی میکشم، مانند شعلهای که با انگشت لمس شود، باید بر تو بوزم، مانند بادی که بر آتش میوزد.
هوش مصنوعی: بدن من از درد و رنج پر شده بود، اگر چشمانم نمیباریدند و اشک نمیریختند.
هوش مصنوعی: شخصی تلاش کرده که به جمع خوبان و نیکان بپیوندد و در این راه تلاشهای زیادی کرده است، اما در نهایت از مسیر خود منحرف شده و به دست کسی افتاده است که او را هدایت میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو از صفاتی که من دارم باخبر بودی، با پرسیدن زحمت نمیکشیدی و کسی را میفرستادی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عتاب رنگ به من نامهای فرستادی
مرا به پردهٔ تشریف راه نو دادی
صحیفههای معانی نوشتی و سر آن
به دست مهر ببستی و مهر بنهادی
چو نقش عارض و زلف تو نوک خامهٔ تو
[...]
شهاب دین که زبانم پر از مدایح تست
زهی که هست ز تو جان فضل را شادی
به دست عقل زبان خیال دربستی
به نوک کلک در سرّ غیب بگشادی
گشاده گشت بیک ره طلسمهای علوم
[...]
چه باده بود که در دور از بگه دادی
که میشکافد دور زمانه از شادی
نبود باده به جان تو راست گو که چه بود
بهانه راست مکن کژ مگو به استادی
چه راست میطلبی ای دل سلیم از او
[...]
به خرمی و به خیر آمدی و آزادی
که از صروف زمان در امان حق بادی
به اتفاق همایون و طلعت میمون
دری ز شادی بر روی خلق بگشادی
به هر مقام که پای مبارکت برسد
[...]
نه قلزمم که به هم در شوم به هر بادی
که در میانه دلم هست کوه فولادی
غلط شدم که دلِ نا شکیب فرتوتم
چو آبِ تیره شود گر برون زند بادی
مثالِ صبر ِ من از روی ِ دوست دانی چیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.