گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

بدان و آگه باش ای دل ستمکاره

وگرچه گفته‌اَمَت این حدیث صد باره

که گر ببینم ازین پس که نام عشق بری

به جان من که بدست خودت کنم پاره

تو از کجا و سر زلف دلبران ز کجا؟

به پای خود به بلا می‌روی تو بیچاره

نه دستیاری مال و نه پایداری صبر

برو که نیست تو را دست و پای اینکاره

اگر بری به غلط پیش حسن نام وفا

کنند همچو وفا از جهانت آواره

به دست خود مزن اندر خود آتش از پی آنک

سبو درست نیاید ز آب همواره

ز دست عشق پر آتش کنند سینهٔ تو

اگر تو خود همه از آهنیّ و از خاره

تو دستبرد بلاها ندیده‌ای آنجا

که ماه‌رویان پیدا کنند رخساره

چو آتشِ رخشان جان عاشقان سوزد

کنند هندوکان حلقه بهر نظّاره

بسی بگفتم و دل کم نمی کند ز جگر

چو در نگیرد بیهوده‌ایست گفتاره

 
 
 
قطعی اینترنت ایران
حکیم نزاری

مگر وصال تو روزی شود دگرباره

به قدرِ جهد بکوشم به حیله و چاره

به رغم جانِ رقیبت چه‌گونه می‌خواهم

که خاک بر سرِ آن ظالم ستم‌گاره

دراوفتاد به پایِ تو باز چون خلخال

[...]

خواجوی کرمانی

بساز چاره ی این دردمند بیچاره

که دارد از غم هجرت دلی بصد پاره

چگونه تاب تجلّی عشقت آرد دل

چو تاب مهر تحمّل نمی کند خاره

دلم چو خیل خیال تو در رسد با خون

[...]

صامت بروجردی

ز جای ناوک پیکان و خنجر پاره

زند معاینه خون موج همچو فواره

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه