گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

نه دسترسی به یار دارم

نه طاقت انتظار دارم

هر جور که از تو بر من آید

از گردش روزگار دارم

در راه غمت کنم هزینه

گر یک دل و گر هزار دارم

این خسته تنی چو موی باریک

از زلف تو یادگار دارم

من کانده تو کشیده باشم

اندوه زمانه خوار دارم

در آب دو دیده غرقه گشتم

و امید لب و کنار دارم

دل بردی و رفتی و همین بود

من با تو بسی شمار دارم

دشنام همی‌دهی مرا باش

من با دو لب تو کار دارم

گر دریابم شبی ز بوسش

حقّا که دومه فگار دارم