گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ندانم غنچه را بلبل چه گفته‌ست

که بس خونین دل و چهره کشفته‌ست

مگر رازی که او را با صبا بود

یکایک فاش در رویش بگفته‌ست

تو گویی آتش افتادست در خار

ز بس گلها که از گلبن شکفته‌ست

بجز در حلقۀ لاله نیایی

گهرهایی که چشم ابر سفته‌ست

اگر چه فتنۀ باغست نرگس

بدان شادم که آخر فتنه خفته‌ست

صبا کرد آشکارا بر سر چوب

هر آن خرده که گل در دل نهفته‌ست

دو سر در یک قدم بنمود نرگس

بنامیزد، چه زیبا طاق و جفتست

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار