صد غمّاز مجد عبّادان
قریة من وراع عبّادان
کژ و خون ریز در دهانش زبان
راست مانند نیش فصّادان
سیه و سخت در زر آویزان
دل او چون محکّ نقّادان
ناتوان گیر چون تب لرزه
بی گنه کش چو تیر صیّادان
همچنان بادیه ببی آبی
کوشد اندر هلاک بی زا دان
مفردات آن چنان که او گیرد
هم نگیرند مهره نّرادان
در بدیّ و ددیّ و بیخردی
دوم او تو هم مر او را دان
در دهانش زبان غمّازان
و اندر ابروش چشم جلاّدان
هم عفا الله امین دین یعقوب
گرچه این فاضلست و او نادان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عقل در کُنه وصف او نادان
ذوق با طوق شوق او شادان
پنجمین کشور از تو آبادان
وز تو شش کشور دیگر شادان
هرکه او از مزه بود شادان
بی خرابی است دایم آبادان
آتشم درفتاد از آن نادان
گفتم: ای دل، تو نیکتر وادان
چون برابر شود به استادان
همه دانند کاو بود نادان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.