شیوهٔ نادان بود بر عاشق بیدل گرفت
بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت؟
عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت
طبع بیانصاف را از عیب جوئی چاره نیست
گر به زیر تیغ آمد نکته بر قاتل گرفت
هر کجا سامان فزونتر بهرهمندی کمتر است
تشنه زاب جوی بیش از سیل کام دل گرفت
موج می تیغ است بر وی جلوهٔ گل آتش است
هر کجا طبع بلند از دهر بیحاصل گرفت
سفله چون دستش قوی گردد زبونکش میشود
حرص هر جا غالب آمد لقمه از سائل گرفت
بادهٔ صحبت اگر یکدم بود دارد اثر
تیغ، تعلیم به خون غلتیدن از بسمل گرفت
راه عشق است اینکه نتوان بیادب یک گام رفت
گَرد اگر برخاست از جا، رخصت از محمل گرفت
رفت عمرم در سفر چون موج و نتوانم کلیم
گوشهٔ امنی درین دریای بیحاصل گرفت