نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی
هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ
کو حبابی که بدریا نکند سر گوشی
اخگر از عاقبت کار جهان باخبرست
تن خاکستریش بین پس از اطلس پوشی
سرش از دوش بمقراض فنا بردارند
شمع اگر با تو کند آرزوی همدوشی
زهر چشمش نکند دست هوس را کوتاه
تلخی می نشود مانع ساغر نوشی
همه جا حوصله خوبست بجز بزم شراب
که ز کس فوت شود فایده بیهوشی
تو که بر حرف کسی گوش نمی اندازی
چه شود گر دهیم رخصت یک سر گوشی
حاصل هر دو جهان را بسخن گر بدهند
مگشا لب چه توان یافت به از خاموشی
گرچه بهر گهر آبله جا نیست کلیم
چون صدف ساخته دل با غم تنگ آغوشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فصل گل گفته واعظ نکنی می نوشی
وقت آنست که سجاده بمی بفروشی
چشم مست تو زنو عربده آغاز کند
زلف و ابروی تو گفتند زبس سر گوشی
چون بخود آیم و هشیار شوم کاندر بزم
[...]
از چه ای بلبل شیدا تو چنین خاموشی
یا که از سوز عطش باز مگر مدهوشی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.