گنجور

 
کلیم

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته

دعا اثر نکند گر بآسمان رفته

دهان تنگ تو گاهی بچشم می آید

کمر کجاست که یکباره از میان رفته

دل شکفته نماندست در جهان ور هست

گلیست چیدنش از یاد باغبان رفته

چگونه سیل بزنجیر موج بند شود

مگوی پند که ما را ز کف عنان رفته

همه بقدر ادب بهره می برند زدوست

مزاج فهم ز مسند بر آستان رفته

بهار رفت و گلی در چمن نمی شکفد

صبا بسجده آنخاک آستان رفته

ز بسکه پیروی خلق گمرهی آورد

نمی رویم براهی که کاروان رفته

کلیم لاف زبان آوری مزن چندین

که شمع آخر ازین بزم بیزبان رفته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته

مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته

به خون دیده ترا کرده‌ام به دست، ولی

ز دست من سر زلف تو رایگان رفته

همیشه قد تو با سرکشی قرین بوده

[...]

نظیری نیشابوری

دلم گداخته غم وز تنم توان رفته

ز گرمی جگرم مغز استخوان رفته

نشاط روز جوانی به بر نمی آید

که همچو تیر بجست از خم کمان رفته

خبر ز سیرت آیندگان چه می شنوید

[...]

صائب تبریزی

ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته

همای از سر این مشت استخوان رفته

دو دولت است که یکبار آرزو دارم

تو در کنار من و شرم از میان رفته

به نوبهار چنان غره ای که پنداری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه