هیچت خطر از دیده گریان نرسیده
چون شمع سرشکت بگریبان نرسیده
از بسکه جهانی سر پابوس تو دارند
نوبت بسر زلف پریشان نرسیده
تا آتش شوقی نبود خوش نتوان زیست
بی شعله سر شمع بسامان نرسیده
از کوتهی خلعت آسایش گیتی است
گر زانکه مرا پای بدامان نرسیده
تا عشق بود کم نشود تیرگی بخت
شب پیشتر از شمع بپایان نرسیده
دل را خبری نیست که در دیده چه شورست
دیوانه بهنگامه طفلان نرسیده
از طالع دون بود کلیم آنچه کشیدی
هنگام ستمکاری دوران نرسیده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و دلتنگی خود میپردازد. او میگوید که خطرها و مشکلات از چشمان اشکآلود او دور ماندهاند و از شمعی که سرشک دارد، خبری نیست. او اشاره میکند که جهان به پای معشوقش افتاده و نوبت به زلفهای پریشان او نرسیده است. شاعر بیان میکند که بدون شوق و عشق نمیتوان خوش زندگی کرد و بیخبر از حال دل، دیوانگی او مانند کودکان است. همچنین، تلویحاً از سرنوشت بد خود و ستمگریهای زمانه گلایه میکند و این که هنوز فرصتی برای تسکین و آسایش نداشته است. در نهایت، او به تاریکی بخت و تأثیر عشق بر آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هیچ خطری از طرف کسی که گریه میکند به تو نرسیده است، مانند شمعی که اشکهایش به لبهی گلابیاش نمیرسد.
هوش مصنوعی: به خاطر محبوبیت و عظمت تو، همه به صف ایستادهاند تا به تو خدمت کنند و حتی نوبت به رسیدگی به موهای نا مرتب و آشفتهی تو نمیرسد.
هوش مصنوعی: برای زندگی خوب و خوش، نیاز به شوق و انگیزه قوی داریم. بدون این شوق مانند شمعی هستیم که شعلهاش روشن نیست و نمیتوانیم به کمال و هدفی که داریم برسیم.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس ناامیدی و نرسیدن به آرامش و آسایش در زندگی اشاره دارد. شاعر از این مینالد که زندگیاش به خاطر کوتاهی و نقصی که در ارتباط با دیگران دارد، آرامش لازم را نمییابد. به نوعی این ابراز احساس میکند که بزرگترین مانع در رسیدن به راحتی و خوشبختی، در خود اوست و به همین دلیل نمیتواند به آنچه که میخواهد دست یابد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق وجود داشته باشد، ناامیدی و تیرهبختی کم نمیشود. شب هنوز به پایان نرسیده و شمع هم از قبل خاموش نشده است.
هوش مصنوعی: دل از آنچه در چشم میگذرد، بیخبر است و نمیداند که چه آشفتگیای در آن وجود دارد؛ مانند دیوانهای که به زمانی دست میزند که هنوز به سن کودکی نرسیده است.
هوش مصنوعی: کلیم (موسى) از سرنوشت بد خود میگوید که در زمان ستمگری دوران، آنچه را که تجربه کرده، تا رسیدن آن زمان نبوده و از تقدیر نامناسبش رنج میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مینالم ازین کار به سامان نرسیده
وین درد جگر سوز به درمان نرسیده
جانا، سخنست این همه سوراخ ببینید
بر سینهٔ این کشتهٔ پیکان نرسیده
افسوس! که موری نشکستیم درین خاک
[...]
در عهد تو یک سر به گریبان نرسیده
کش چاک دل از سینه به دامان نرسیده
محمود پریشان سر زلف ایازست
کاریست محبت که به سامان نرسیده
مجنون نشد آرام پذیر از رخ لیلی
[...]
از ناله نسیمیش به بستان نرسیده
از گریه غباریش به دامان نرسیده
عشقی نفشرده است به سرپنجه دلش را
شهباز به آن کبک خرامان نرسیده
این جلوه فروشی، گل آن است که هرگز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.