گنجور

 
کلیم

هیچت خطر از دیده گریان نرسیده

چون شمع سرشکت بگریبان نرسیده

از بسکه جهانی سر پابوس تو دارند

نوبت بسر زلف پریشان نرسیده

تا آتش شوقی نبود خوش نتوان زیست

بی شعله سر شمع بسامان نرسیده

از کوتهی خلعت آسایش گیتی است

گر زانکه مرا پای بدامان نرسیده

تا عشق بود کم نشود تیرگی بخت

شب پیشتر از شمع بپایان نرسیده

دل را خبری نیست که در دیده چه شورست

دیوانه بهنگامه طفلان نرسیده

از طالع دون بود کلیم آنچه کشیدی

هنگام ستمکاری دوران نرسیده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

می‌نالم ازین کار به سامان نرسیده

وین درد جگر سوز به درمان نرسیده

جانا، سخنست این همه سوراخ ببینید

بر سینهٔ این کشتهٔ پیکان نرسیده

افسوس! که موری نشکستیم درین خاک

[...]

نظیری نیشابوری

در عهد تو یک سر به گریبان نرسیده

کش چاک دل از سینه به دامان نرسیده

محمود پریشان سر زلف ایازست

کاریست محبت که به سامان نرسیده

مجنون نشد آرام پذیر از رخ لیلی

[...]

صائب تبریزی

از ناله نسیمیش به بستان نرسیده

از گریه غباریش به دامان نرسیده

عشقی نفشرده است به سرپنجه دلش را

شهباز به آن کبک خرامان نرسیده

این جلوه فروشی، گل آن است که هرگز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه