مینالم ازین کار به سامان نرسیده
وین درد جگر سوز به درمان نرسیده
جانا، سخنست این همه سوراخ ببینید
بر سینهٔ این کشتهٔ پیکان نرسیده
افسوس! که موری نشکستیم درین خاک
وین قصه به نزدیک سلیمان نرسیده
ای ترک پریچهره، چه بیداد و جفا ماند؟
کز کافر چشمت به مسلمان نرسیده
از خوان تو برخاسته یغمای طفیلی
زان گونه که یک لقمه به مهمان نرسیده
شک نیست که این چشم چو دریا نگذارد
در شهر یکی خانهٔ توفان نرسیده
زود اوحدی اندر سخن خود برساند
آوازهٔ این جور به سلطان نرسیده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و ناراحتی خود سخن میگوید و از ناکامیهایی که در زندگیاش تجربه کرده، ناله میکند. او به بررسی مشکلات و جراحاتی که بر دلش نشسته اشاره میکند و ابراز میکند که هیچ یک از خواستههایش به نتیجه نرسیده است. او از عشق و محبت ناچیزش به معشوق که با بیوفایی و بیتوجهی او مواجه شده، غمگین است و به کممحلی و جفای او نسبت به خود اشاره میکند. در نهایت، شاعر با ابراز ناامیدی از اینکه صدای درد و رنجش به گوش هیچکس نرسیده، احساس تنهایی و یأس میکند.
هوش مصنوعی: از اینکه کارها به نتیجه نرسیدهاند و این درد عمیق که مرا میسوزاند، درمانی پیدا نکرده است، شکایت دارم.
هوش مصنوعی: عزیزم، این همه زخمها را بر سینهٔ این کشتهٔ تیر ببینید که هنوز تیر به او نرسیده است.
هوش مصنوعی: حسرت میخورم که ما نتوانستیم در این دنیا به چیزی شایسته دست یابیم و این داستان به نزد سلیمان نرسیده است.
هوش مصنوعی: ای دختر زیبا، چه ظلم و ستمی باقی مانده است؟ که از نگاه کافرت، مسلمانان هم بهرهمند نمیشوند.
هوش مصنوعی: یغمای طفیلی از سفره تو برخاسته است، به گونهای که یک لقمه هم به مهمان نرسیده است.
هوش مصنوعی: این چشم به مانند دریاست و نمیگذارد در این شهر، حتی یک خانه نیز از طوفان به دور بماند.
هوش مصنوعی: اوحدی به سرعت در کلامش خبر این نوع رفتار را به مردم میرساند، اما به سلطان نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در عهد تو یک سر به گریبان نرسیده
کش چاک دل از سینه به دامان نرسیده
محمود پریشان سر زلف ایازست
کاریست محبت که به سامان نرسیده
مجنون نشد آرام پذیر از رخ لیلی
[...]
هیچت خطر از دیده گریان نرسیده
چون شمع سرشکت بگریبان نرسیده
از بسکه جهانی سر پابوس تو دارند
نوبت بسر زلف پریشان نرسیده
تا آتش شوقی نبود خوش نتوان زیست
[...]
از ناله نسیمیش به بستان نرسیده
از گریه غباریش به دامان نرسیده
عشقی نفشرده است به سرپنجه دلش را
شهباز به آن کبک خرامان نرسیده
این جلوه فروشی، گل آن است که هرگز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.