گنجور

 
جامی

آن ترک نیم مست که جان شد خراب او

صد بار سوختیم ز ناز و عتاب او

بر طرف بام اگر مه شبگرد بیندش

شرمنده گردد از رخ چون آفتاب او

من کیستم که بوسه زنم پای دوست کاش

یابم همین مجال که بوسم رکاب او

در روی او شهود جمال ازان توان

گر در میان حجاب نگردد نقاب او

چون درفشان شود لب او چون صدف شوم

سر تا به پای گوش ز ذوق خطاب او

بودن به کوی او نتوانم شب فراق

ترسم فغان من برد از دیده خواب او

گاه سوال بوسه به جامی نگفت هیچ

یعنی که نیست غیر خموشی جواب او

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ماند بچنگ دشمن پرتاب تاب او

باشد گشاده بر همه ارباب باب او

مسعود سعد سلمان

بر من بتافت یار و بتابم ز تاب او

طاقت نماند پیش مرا با عتاب او

این روی پر ز دره و در خوشاب گشت

از آرزوی دره و در خوشاب او

از رشگ آن نقاب که بر روی او رسد

[...]

ابن یمین

کردم سئوال از کرم خواجه حاجتی

بیرون ز وعده ئی نشنیدم جواب او

طبعش بگاه وعده بود راست چون سحاب

با رعد و برق لیک نبارد سحاب او

نی ابر باز میشود از روی آسمان

[...]

کلیم

آمد بهار و لشکر گل در رکاب او

صحرانشین بود سپه بیحساب او

هر نوبهار طفل دبستان گلشنست

هر غنچه ایکه وا شده باشد کتاب او

بلبل بروی گل غزلی را که سر کند

[...]

سعیدا

هر کس شکست طرهٔ پرپیچ و تاب او

زلفش چو مار گشت و درآمد به خواب او

یک بوسه ای که دل طلبد ز آن دهان تنگ

صد بحث می کند لب حاضر جواب او

برکند صبر لنگر سنگین خویش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه