گنجور

 
کلیم

ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو

چون سبحه یک یک بهره‌مند از کاوش مژگان تو

محراب ابروی ترا نازم که پیوسته در او

صف‌های طاعت پیش و پس استاده از مژگان تو

جانا کجا داری خبر از اشک بی آرام ما

چون طفل بدخوئی چنین ننشسته در دامان تو

از تیغ بی زنهار تو یارب کدامین بیشتر

بر سینه من زخمها، یا کشته در میدان تو

شد خشکسال عافیت، تو تیرباران غمت

شاید دلم آبی خورد از آهن پیکان تو

زنجیر اگرچه سربه سر چشمت بر من ننگرد

ازبس مکرر گشته‌ام در گوشه زندان تو

بر گریه‌ات یک ‌ره کلیم، آن‌ شوخ اگر زد خنده‌ای

هر قطره گوهر می‌شود در دیده گریان تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ای خنجر بران تو روز وغا برهان تو

برهان که دید اندر جهان جز خنجر بران تو

خورشید روشن تخت تو ماه فروزان تاج تو

روی مجره فرش تو چرخ برین ایوان تو

بحری و جود کف تو روز سخاوت موج تو

[...]

مولانا

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو

چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو

تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود

خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو

در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی

[...]

محتشم کاشانی

چون جلوه‌گر گردد بلا از قامت فتان تو

صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو

در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر من به جان

من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو

در رقص هرگه بسته‌ای زه بر کمان دلبری

[...]

وحشی بافقی

تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو

پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو

زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت

کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو

از جا بجنبد لشکری کز فتنه عالم پرشود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه