نیامد نخل آه از سینه پرداغ من بیرون
نکرد این سرو هرگز سر زدیوار چمن بیرون
درین محنت سرا چون نال اگر چاهت وطن باشد
بفرقت تیر اگر بارد نیابی از وطن بیرون
غم افشای رازم نیست در بزمش که می دانم
زبس دلبستگی ناید زبزم او سخن بیرون
گلی را باش بلبل کو نقاب از رخ چو بگشاید
کند از شرم اول باغبان را از چمن بیرون
بفکر خاتم لعل لبش هر گاه می افتم
نمی آرم بسان خاتم انگشت از دهن بیرون
نمی دانم کلیم از حسرت روی که بود امشب
که میشد هایهای اشک شمع از انجمن بیرون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو آید از چمن آن یوسف گل پیرهن بیرون
گل از دنبالش آید چون زلیخا از چمن بیرون
به دشواری نفس جایی که آید زان دهن بیرون
چسان زان تنگنا آید به آسانی سخن بیرون؟
نگردد کوه تمکین سنگ راه جذبه عاشق
[...]
دمی ز آن پیش کآید چون حباب جان زتن بیرون
ازین دریای پرآشوب، ای دل خیمه زن بیرون
چو نوری کز سواد مردمک روشن برون آید
ازین ظلمت سرا پاکیزه می باید شدن بیرون
بود هر قطره سوی رحمت او چشم امیدی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.