گنجور

 
کلیم

بدام عشق تو بیدانه مبتلا شده ام

پرم مبند چو دل بسته مبتلا شده ام

جدا ز یاران، تار گسسته را مانم

که بینوا شده ام گر دمی جدا شده ام

چراغ اهل دلم، بیفروغم ار بینی

ز گرد محنت این کهنه آسیا شده ام

نه از ترحم، صیاد کرده آزادم

ز ضعف تن ز شکاف قفس رها شده ام

چو آبروی قناعت نمی برم ز طلب

بکوی عزلت بیمایه چون هما شده ام

همان بدیده جوهر شناس جا دارم

اگر ز مالش ایام توتیا شده ام

ز تیره روزی و آشفته خاطری پیداست

که کشته بسته آن طره دوتا شده ام

گدا شوند گر اهل طلب زننگ سئوال

من از گدائی میخانه پادشا شده ام

هما به تیر زنند استخوانم ار بخورد

چنین که من هدف ناوک بلا شده ام

ز دستگیر ، امیدم چنان بریده کلیم

که ناامید ز پا مردی عصا شده ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فضولی

منم که بی‌تو گرفتار صد بلا شده‌ام

به صد بلا ز فراق تو مبتلا شده‌ام

مگر به قوت ضعف بدن رسم جایی

چنین که در طلبت همره صبا شده‌ام

به درد و محنت بسیار من وسیله مپرس

[...]

صائب تبریزی

سبک به چشم تو از شیوه وفا شده‌ام

سزای من که به بیگانه آشنا شده‌ام

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد

به سهو از گره روزگار وا شده‌ام

ز خون شکوه دهانم پرست چون سوفار

[...]

بیدل دهلوی

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام

جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت

چه سرمه زد به خیالم که بی‌صدا شده‌ام

هنور ناله نی‌ام تا رسم به ‌گوش ‌کسی

[...]

طبیب اصفهانی

به صد بلا ز غمت گرچه مبتلا شده‌ام

هزار شکر که با درد آشنا شده‌ام

ز خار ما همه گل می‌دمد به دامن دشت

به جستجوی تو تا من برهنه‌پا شده‌ام

جدا ز گلشن کویت طبیب از حسرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه